جدول جو
جدول جو

معنی پیش انداختن - جستجوی لغت در جدول جو

پیش انداختن
(هََ مَ طَ)
تقدم دادن. مقدم داشتن. جلو انداختن. سبقت دادن. پیش افکندن. زودتر از موعد مقرر داشتن. پیش از هنگام موعود مقرر داشتن چنانکه بیمار نوبت تب را و زن روزهای ناپاکی را
لغت نامه دهخدا
پیش انداختن
تقدم دادن جلو انداختن مقدم داشتن: مردم او را پیش انداختند و از پی او روان شدند، زودتر از موعد مقرر داشتن (چنانکه بیمار نوبت تب را وزن روزها قاعدگی را)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چین انداختن
تصویر چین انداختن
به وجود آوردن تا و شکن در چیزی، چین دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشک انداختن
تصویر پشک انداختن
قرعه انداختن، قرعه کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(هََ دَ)
به پیچش داشتن. گره انداختن، به روانی انداختن شکم. به دل پیچه انداختن: این حب ملین دل مرا پیچ انداخت، بدل پیچه داشت
لغت نامه دهخدا
(هََ)
رجوع به پی افکندن شود
لغت نامه دهخدا
به پیچش داشتن گره انداختن، پیچش در شکم ایجاد کردن بدل پیچه انداختن: این حب ملین دل مرا پیچ انداخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی انداختن
تصویر پی انداختن
پی افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
پرتاب کردن تیر بوسیله کمان تفنگ و غیره، طعنه زدن، دعای بد کردن نفرین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
فضله افکندن گوسفند و بز و مانند آن، قرعه کشیدن با انگشت قرعه افکندن اقتراع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پینه انداختن
تصویر پینه انداختن
پینه کردنوصله کردندر پی زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیر انداختن
تصویر گیر انداختن
گرفتار کردن بدام انداختن، دچار مخمصه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشک انداختن
تصویر پشک انداختن
((~. اَ تَ))
قرعه کشیدن، قرعه کشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
إطلاق نارٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
Catapult
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
catapulter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
катапультировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
गुलेल से मारना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
پتھر پھینکنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
গুলি ছোঁড়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
kupiga kwa katapulta
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
mancınıkla atmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
투석기에서 던지다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
カタパルトで打つ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
לשגר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
โยนด้วยเครื่องยิง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
melempar dengan katapel
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
katapultieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
katapulten
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
catapultar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
catapultare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
catapultar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
катапультувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
katapultować
دیکشنری فارسی به لهستانی